Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


ناجي تنهايي من

از او كه رفته نبايد رنجشي به دل گرفت، آنكه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد؛ حتي حق آنكه ديگر دوستمان نداشته باشد. بلكه بايد تنها از خود رنجيد كه چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشم كه دوست مرا ترك كند، و اين خود دردي كشنده است....

دلــــم کـــه می گــــــــیـرد ...

بــه خـــودم وعـــــده ی روزهــــای خــوبــــــــــ را مــــی دهــــــم

از هــمـــان روزهـــای خــــوبـــــی کــــــه ...

ســالـهـاســــت بــه امیـد رســیـدنـشــان تـقـویـم را خــط خــطــی مــی کــنـم !! . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت6:47 PMتوسط ناجي تنها | |


کاش باران بگیرد ...

کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند ...

و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "ها" کنم ...

و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم ...

و خلاص . . .

 

+نوشته شده در جمعه 8 آذر 1391برچسب:,ساعت2:22 AMتوسط ناجي تنها | |

آدمِ خوبِ قصه های من !! ...

دلتنگت شده ام ،

حجمش را می خواهی؟! ...

خدا را تصور کن . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت3:47 PMتوسط ناجي تنها | |

 

 

... هنوزم بهترینی،

حتی وقتی اینجا نیستی !! 

میدونی بعد تو تنهام ،

میدونم تو تنها نیستی ...

قاب عکستُ می بوسم،

شب به انتها رسیده؛

هیچکسی مثل یه امشب،

حتی توو خواب هم ندیده ...

من و شمع و یه تولد، رووزِ میلادِ بهشتم ...

حتی امروز هم خوشم با، خاطراتی از گذشتم ...

من به گریه دل نبستم

جشن ما خراب نمیشه !!

روز میلادت مبارک

 

زنده باشی ..... تا همیشه . . . %

 

تولدت مبارک . . .

+نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,ساعت1:1 AMتوسط ناجي تنها | |

خاطره یعنی .......

یک سکوت غیر منتظره ...

میان خنده های بلند . . . !!

 

+نوشته شده در شنبه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت3:52 PMتوسط ناجي تنها | |

وقتے دلتنگ باشے ...

همـہ ی آرامـش یـک سـاحـل را هـم بـہ تـو بـدهـنـد

بـاز هـم دل تـو بـارانـیسـت !!

خـیـس تـر از دریا 

خــراب تــر از مــوجــهـا . . .

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,ساعت9:47 PMتوسط ناجي تنها | |

بارانی که روی این شهر می بارد ...

یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید !! ...

همینطور روی لندن ...

پراگ ... ویا باکو ...

هرکجا که باشی،

یک شب ...

به یادِ نخستین دیدار،

دل تو نیز خواهد شکست ...

مثلِ دلِ من ...

زیرِ بارانی از ابر، خاطره ها می بارند !! . . .

 

 

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت12:2 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 جغرافیا ادامه ی تنهایی ست ...

 

به مرزهای دوورِ تو تبعیدم ...

 

پُرم از بغضهای خورده شده ...

 

پُرم از خنده های مردم دار ...

 

دیگران بیشتر شده اند از من، برایت . .  . !!

 

  

+نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:,ساعت2:7 PMتوسط ناجي تنها | |

گاهی اوقات ...

همه چیز دست به دستِ هم میدن، تا تورو غرق دررویاها وخاطراتت کنن ...

دوخط شعر ...

کمی هوای پاییزی ...

یک وجب پیاده رو...

آهنگی ک همسایه خونه بغلی گوش میده ...

دو کلمه حرف ...

بویِ یه عطرِ خاص ...

همه و همه کافیه واسه اینکه ...

تو چند ساعت وسطِ اتاق دراز بکشی و خیره بشی به سقف ...

وصدای باروون بشه آرامش دهنده ترین آهنگِ اون روزت !! . . .

 

+نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:,ساعت8:45 PMتوسط ناجي تنها | |

 

باران کـه میبـارد......

دلم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....

راه می افـتم ...

بدون چـتـر ...

من بـغض می کنـم ....

آسمان گـریـه . . . 

 

+نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:,ساعت4:43 PMتوسط ناجي تنها | |

 

  بعضے هــا را هـر چـقــَـدر بخوانے ... خستـﮧ نمــے شـَوے !

  بـعضـے هـآ  رآ هـر چـقــدر گوش دَهـے ... عادت نمــے شَونـــد !

 بـعضـے هــآ  هرچـــﮧ تکرارشَــوَنـد ... بـآز بکرَند و دَستـــ نـَخورده !

 بـعضـے هــآ بے نهایَـتَــند ... ! ܜܔܢ

 

+نوشته شده در سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,ساعت1:17 AMتوسط ناجي تنها | |

 

می بینی؟!

می بینی من چقدر حرف برای گفتن دارم ؟!!

شاید هیچ وقت ، هیچ کس، حتی . . .

وسعت غمی را که پشت این حرف های مودبانه نشسته اند درک نکنی ،...

اما من خوب می فهمم حجم خستگی را ،

از دنبال کردن رقص ناموزون این کلمه ها روی شیشه ی مانیتور...%

 


 

+نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت1:19 PMتوسط ناجي تنها | |

تنهایی ...

نام دیگرِ پاییز است ...

هرچه عمیق تر،

برگ ریزانِ خاطره هات بیشتر . . .!

 

+نوشته شده در جمعه 24 شهريور 1391برچسب:,ساعت10:1 PMتوسط ناجي تنها | |

گاهی فرار میکنم از فکر کردن به تو ...



مثل رد کردن آهنگی که خیلی دوستش دارم .../

+نوشته شده در چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:9 AMتوسط ناجي تنها | |

اینجا،...

غروب،...

سنگ تمام میگذارد بر دلتنگیهایمان . . .

 

+نوشته شده در دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,ساعت10:28 PMتوسط ناجي تنها | |

 

هـــــــی ...!

پــاییـــــــــــز ...!

ابرهایت را زودتر بفرست ...

شستن این گرد غم از دل من

چند پاییز باران میخواهد ...

+نوشته شده در شنبه 18 شهريور 1391برچسب:,ساعت8:57 PMتوسط ناجي تنها | |

 

 دلـخـور ڪﮧ مےشـَـوم...

بُــغـض ڪﮧ مےڪُـنَــم ...

مےآیــَم پُــشتـــ ِ صَـفحـﮧـےِ مـآنـیتــورَم...

ڪآمِـنـتـــ مےنـِـویـسَـم وَ صـورَتــَڪـ مـےگـذآرم...

صــورَتـــَڪے ڪﮧ مےخـنـدَد "D:"

وَ پـُـشتَـش قــآیـَـم مےشـَـوم (!)

وَ فـِڪـر مےڪُنـے ڪﮧ مےخنـدَم...

وَ میـخـَـنـدـے...

اشڪـ هـآیــَم مےآیـَـند ...

وَ مـَـטּ مُــدآمـ بـآ صورَتــَـڪــ ِ مَـجـآزـے مےخــَنـدَم...

تــو ڪﮧ مےخــَنـدـے بــآوَرم مےشـَـود...

شـآد مےشـَـوم...

اشـڪـ هـآیــَم روـےِ گـونــﮧاَم مےخـُـشڪَـنـد.../.ܓܨ

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت5:24 PMتوسط ناجي تنها | |

 

شبها، زیر دوش آب سرد،

بی صدا رها میکنم، بغض هایم را ...

و همه می گویند:

خوش به حالت ...

چه آسان فراموش کردی ...!

 

 

 

+نوشته شده در شنبه 21 مرداد 1391برچسب:,ساعت2:15 PMتوسط ناجي تنها | |

 

مے گـویند شاد بنویس،

نـوشته هایت درد دارند ! ...

و من یـاد مردے مے اُفتمــ ڪه با ڪمانچه اش گوشه ے خیابـان شاد میـزد،

امّا بـا چشمهای خیس ...

 

+نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت8:24 PMتوسط ناجي تنها | |

دلـم بـــه درد مـی آیـد وقـتـی ...

مـیـبـیـنـم عـاشـقــانـه هـــایـی کـه مـن بـــه تـو مـیـگـفـتـم را بــه او مـیـگـویـی...

صـبــر کـن...

دردم تـنـها ایـن نـیـستـــــــ...

غـرورم مـیـشـکـنـد وقـتـی ...

مـیـبـیـنـم هـمـیـن عـاشـقـانـه هــا را او بـــه دیـگـری مـیـگـویـد...

حـالا دیـدی کـه بـا رفـتـنـتــــــــ هـر دو تـنـهــا شـده ایــــــم؟؟؟...

 

+نوشته شده در دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:,ساعت1:49 AMتوسط ناجي تنها | |


تمام “امن یُجیب” های دلم را گره زده ام به کلماتت و روانه ی آسمان کرده ام . . .  

من مطمئنم “خدا” تو را برای دلم نگه می دارد% . . .

 

+نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت3:42 PMتوسط ناجي تنها | |

دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم . . .

وقتی محبت کردم و تنها شدم،

وقتی دوست داشتم و تنها ماندم . . .

دانستم؛

باید تنها شد و تنها ماند تا خدا را فهمید . . .

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت11:38 AMتوسط ناجي تنها | |


آه می کشم . .

پشت سر هم می نویسم . ..

از همه چیز شعر می سازم.. .

از سلام های سرسنگینم...

و خداحافظی هایت که همیشه بی جواب می ماند!. . .

 دیگر خسته شده ام،

از اینهمه حرف های تکراری . ..

از اینهمه ، بگذریم ...

نمی دانم چرا؟

دلم بعد از تو؛

به چشم های کسی بند نمی شود! . . .

 

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت7:41 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دستم به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !

گاهی هوس می کنم،

تمام کاغذهای سفید روی میز را،

از نام تو پرکنم.

تنگاتنگِ هم . . .

بی هیچ فاصله ای !! . . .

از بس،

که خالــی ام از تو …

از بس،

که تو را کـم دارم …

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت1:1 AMتوسط ناجي تنها | |

عادت کرده ام که بغضهایم را،

پشت خنده ها ی دروغی ام پنهان کنم...

یاد گرفته ام که اگردلم شکست...

بی صدا گریه کنم...

سالهاست بارخستگی هایم رابه تنهایی به دوش می کشم،

خسته ام ازاین عادت ها...

یاد گرفتن ها...

دلواپسی ها...

می خواهم آن روی زندگی را هم ببینم.

می خواهم زندگی کنم...

زندگی .......

 

+نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت9:35 PMتوسط ناجي تنها | |

خــــُداے من... اَگـــــر بــِشکَــند اینــ

بُغــضِــ گِـــره خـــورده

نَــ عَرشــ و نَــ فَرشــ

هیچــ یِکــ را نــــِمے خواهَـــــــــــمــ

تَنــــــــــــهآ گرمے ِ نِــــــگاهَتــــ را مےخواهــَـــــــــــمــ


کــ بپـــــوشآنَد سَـــردے ِ دِلَــمـــ را...

 

+نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت5:33 PMتوسط ناجي تنها | |

رفتنت... نبودنت... نامردیت...

هیچ کدوم نه اذیتم کرد...

نه واسم سوال شد...

فقط یه بغض داره خفم می کنه...

چه جوری نگات کرد...که منو تنها گذاشتی؟!

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت11:48 PMتوسط ناجي تنها | |


سُراغی از ما نگیری، نپرسی که چه حالییَم

عیبی نداره، میدونم باعثِ این جداییَم

رفتم شاید که رفتَنَم، فکرتُ کمتر بکنه

نبودنم کناره تو، حالتُ بهتر بکنه

لج کردم با خودم آخه، حِسِت به من حالیم نبود

احساسِ من فرق داشت با تو، دوست داشتنِ خالی نبود

بازم دلم گرفته، توو این نم نمِ باروون

چشام خیره به نورِ چراغِ توو خیابوون

خاطرات گذشته، من و می کُشه آروم

چه حالی دارم امشب، به یاد تو زیرِ باروون

چه حالی داریم امشب، به یادِ تو من و بارون . . .

 

+نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت11:52 AMتوسط ناجي تنها | |


₪♥~>اسمش را مے گذارند دوســت مجازے

اما آنسو یک" آدم حقیــــقے "نشسته

خصوصیاتش را که نمے تواند مخفے کند. . .

... وقتے دلتنگے ها و آشفتگے هایش را مے نویسد

وقت مے گذارد برایت ، وقت مے گذاری برایش ,

نگرانش مے شوی

دلتنگش مے شوی

وقتے در صحبت هایت به عنوانِ دوست یاد مے شود

مطمئن مے شوی که حقیقیست

هرچند کنار هم نباشید

هرچند صداے هم را هم نشنیده باشید،

  برایش سلامتے و شادے آرزو داری

هرکجا که باشد<~♥₪

 

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت3:1 PMتوسط ناجي تنها | |


این ورِشیشه منم،اون ورِشیشه بارون؛ بارون آزادوآروم،من اماتوی زندون


حرف تنهایی هام، حرف تکراریه؛ قطره ی اشک من، با بارون جاریه


اون توی نیمه راه تنهام گذاشت و رفت؛ آسمونم امشب نداره یه ستاره


میخوام هرچی که بود و فراموش کنم؛ برم زیر بارون بدون چتر دوباره


بذار بارون بزنه رو تنِ خستم؛ گفتم نمیشکنم، اما شکستم


تا که بارون ببره درده دلِ منو؛ تا که آروم بشم همین جا هستم


بذار بارون بزنه رو تنِ خستم . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت5:47 PMتوسط ناجي تنها | |

دِلَــــــم،

اِستِـجـاَبـتِ دُعـایـی را دِل دِل میکُــنَد  . . .

که دیگَـران گـاه مَحـال و گـاه رویـا می پِندارَندَش. . .

 



+نوشته شده در دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,ساعت10:12 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دِلــتَـنــگـی عـــادَتِـــــــــ آن روزهـــایَــــتــــــ بـــود ...

ایــــن روزهــا بَـــرایِ گِــرِفــتَـــنِ خَــبَـری اَز مَـــن ...

عَـــجــیـبــــــ  صَـــبـور شُـــده ای...

+نوشته شده در دو شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت4:55 AMتوسط ناجي تنها | |

   

من اینـــــــــجا . . . تــــو آنـــــــــــجا . . .

 

 

نیمکـــــتـــ هــای دنـــیــــا را . . .

 

  

چـــــه  بـــــَد چــیــــده انــد  . . . !

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:52 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 

کـاش مـیـدانـسـتـی . . .

چـه لـذتـی دارد وقـتـی مـی شـود خـیـانـت کـرد...
 

و نکرد ...

+نوشته شده در پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:,ساعت4:48 PMتوسط ناجي تنها | |


ســـایـــﮧ خاطراتـَتـــــ ..

سَنگــینــے میـــڪـُـند بر هُجـــومـِ لــَــحظــــﮧ هـــایم

لَحظـــﮧ ــهایـــے ڪـﮧ پُـــر از نـَبودَنـَتــــ شُـــــد ـﮧ . . .

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 17 خرداد 1391برچسب:,ساعت2:55 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 
مـُخـاطـب بـے مـُخـاطـب . .

مـُخـاطـب خاص من

به سادگی یک لبخند رهایم کرد...

"تو رفـتـه ای ؛

و من

عاشقانه های بی مخاطبم را...

به حراج گـذاشـته ام"

مـُخـاطـب بـے مـُخـاطـب . .
 

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت6:7 PMتوسط ناجي تنها | |

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:5 PMتوسط ناجي تنها | |

من،

عاشق نیستم !...

فقط گاهی حرف تو که می شود؛

یا اسمت که می آید؛

دلم مثل اینکه تب کند!

گرم و سرد میشود ...

آب می شود...

تنگ می شود ...



+نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت12:35 AMتوسط ناجي تنها | |


تلخ می شوم!

وقتی تو نیستی؛

اردیبهشت من، اردی جهنم است ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت4:59 AMتوسط ناجي تنها | |

بعضی آدما یهو میان؛

یهو زندگیتو قشنگ میکنن،

یهو میشن همه ی دلخوشیت ...

یهو میشن دلیل خنده هات!

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت ...

....

بعد همینجوری یهو میرن! ...

یهو گند میزنن به آرزوهات ...  

یهو میشن دلیل همه ی غصه هات و اشکات ...

یهو میشن سبب بالا نیومدن نفست ...

 


+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت7:5 AMتوسط ناجي تنها | |


 اگــه دُنیا بـرات پـشـت سـر هـم سـاز مـخـالـف مـیزنه، غـمت نـباشـه...

یه لـحظه هـم کـم نـیار هـیچ کـاری نــشد نــداره...


اگـه خـسـته شدی،  

حس کردی آخـراشـه،  

خلاصه یه جورایی کم آوردی،

 

اینـقد دور خـوت نـچرخ زمـونه دورت مـیزنه...     

یـادت باشـه یـکی اون بـالـا حـواسـش بـه بنـده هـاشـه...   

   

راستی همیشه یادت بمونه؛  

هیچـکــس جـای هیچـکـس دیگــه ای رو پــر نمی کــنه...

+نوشته شده در شنبه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت2:9 AMتوسط ناجي تنها | |

 

گاهی وقتها نوشتنت نمی آید...

قدم زدن را هم دوست نداری...

از حرف زدن با دیگران حالت بهم میخورد...

خسته نیستی...

دل زده نیستی..

اما تا دلت بخواهد غــــم داری...

بعضی وقتا حالتان مثل همیشه ی من است!!!

دلم هیچی نمیخواد...

قدری آرامـــش ذهـــنی....

+نوشته شده در جمعه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:23 AMتوسط ناجي تنها | |

 

گاه جلوی آینه می ایستم...

خودم را در آن میبینم،

دست روی شانه هایش می گذارم

و میگویم؛ چه تحملی دارد

دلت...!

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:46 AMتوسط ناجي تنها | |

من می روم؛

تو می مانی با دنیایی از خاطرات ...

راستی؛ آن روز که دلداده ی تو شدم یادت هست؟؟ ...

از آنجا به بعدش را پاک کن ! ...

+نوشته شده در سه شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت3:17 AMتوسط ناجي تنها | |

 

گــــاهی وقتا توی رابطــــه ها نیــــازی نیست طرفت بــــهت بگــــه :بــــــــــــرو ! ..

همینــــ که دیگه لا بــــه لای حرفــــاش دوستــــت دارم نباشــــه!

همینــــ که بــــود و نبود رابطــــتون دیگــــه واسشــــ فرقی نکنـــه!

همینــــ که حضــــور دیگــــران توی زندگیش پر رنگ تــــر از بودن تــــو باشــــه

هــــزار بار سنگینــتر از کلمــــه ی" بــــــــــــرو " واست معنــــا پیــــدا میکنــــه..

باید خودت بری،

بــــــــری قبل از اینکــــه بهت بگن و ویرون تــــر از اینی که هستی بشــــی ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت4:55 AMتوسط ناجي تنها | |

 

 خاطرات نه سر دارند، نه ته

 بی هوا می آیند تا خفه ات کنند،

 می رسند گاهی وسط یک فکر؛

 گاهی وسط یک خیابان؛

 وگاهی حتی وسط یک صحبت؛

 رگ خوابت را بلدند ...

 سردت میکنند ...

 زمینت می زنند ...

 خاطرات تمام نمی شوند؛

تمامت می کنند ...

 

+نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت8:10 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دلم....

شكسـت ،

بندش زدم !!

اما دیگه هیچوقت مثل اولش نشد . . . . .

سخت شد ،

ســـرد شد !!

تنگ شد...

 

+نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:48 AMتوسط ناجي تنها | |

 

زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد می دهم،

می خواهم تنهاییم را به رخ این هوای دونفره بکشم ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:35 PMتوسط ناجي تنها | |

 خدایا ؛ 

دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمی کند 

 

 

فکری کن،

 

اشک ما طعنه می زند به باران رحمتت ...

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت11:6 PMتوسط ناجي تنها | |

 

دلـَــ م تنـــگ شــده ...
براے عكــس هایـے كه پـــــاره كردم و سوزاندمشـــان،
بـــراے دفتر خاطراتـَــ م كه مدت هاســت دیگر چیزے در آن نمى نویســم،
حــــــــــتىٰ براے آدم هاے حســودے كه، دورو بـَـرَم میچرخیدند و خـــیلے دیــر شناختمشان،
بــراے بیخیالــــے و آرامشــے كه دیگر مدت هاست نـــــدارمـش،
براے كسے كه این روزهـــا عجـــیب نبودنش را حس میكـــنم،
خنده هایـے كه دارم فــرامـــــوششـــــان میكـــــنم،
و بـــــراے خــودم كه حالا دیگـــر خیلے عوض شده ام ...

 


+نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت1:19 AMتوسط ناجي تنها | |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد